آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و آریسا 2

امشب عمو رضا اومدن خونه ما. آرینا طبق معمول با آریسا خوش اخلاقی نکرد کلی با هم دعوا کردن و اصلا نگذاشتن ما بفهمیم چه میکنیم. نمی دونم چرا این دخملی با بچه های همسنش بازی نمیکنه. وقتی آرینا فهمید که آریسا از دایناسورش می ترسه. اونو روشن میکرد و دنبالش میکرد. اون هم فرار میکرد و جیغ میزد. از دست این بچه ها. طبق معمول وقتهایی که مهمون داریم شام دو سه لقمه بیشتر نخورد و از خستگی ساعت 10/30 خوابش برد. ...
29 آبان 1392

برای آرینایی (شعر از قیصر امین پور)

  ای بوی هر چه گل       بوی بهار می شنوم از صدای تو       نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو       ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من       ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو       ای صورت تو آیه و آیینه خدا         حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو       صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر       آورده ام که فرش کنم زیر پای تو       رنگین کمانی از نخ باران ت...
29 آبان 1392

دوستت دارم همه عمر و جون مامان

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی   شعر از مهدی صفی یاری ...
29 آبان 1392

آرینا و خواب بد

دیشب آرینایی نصفه شب اومد و پیش من خوابید. من اونقدر خسته بودم که صبح یادم میومد که آرینا گفت من پیش شما بخوابم و اومد کنارم خوابید ولی چراش رو اصلا بخاطر نمی آوردم. از سر کار که برگشتم ازش پرسیدم پس چرا دیشب اومدی پیش من خوابیدی؟ اول گفت یادم نیست. من با خنده گفتم تو هم یادت نمیاد من هم یادم نیست. (این اولین بار از وقتی آرینا دنیا اومده که بدلیل خواب متوجه احوالات آرینا نبودم) رفتم تا نماز بخونم. آرینا اومد و گفت مامانی دیشب خواب پیشی ها رو دیدیم که اومد پیش شما خوابیدم. گفتم مگه پیشی ها رو دوست نداری. گفت چرا ولی 2 تا گربه سیاه اومده بودن تو خونمون یکی دم پنجره بود و من هر چ...
29 آبان 1392

آرینا و عروسک baby

حدود یکی دو هفته بعد از تولد آرینایی  با عروسکش هر روز بازی میکرد و همه جا با خودش می برد و بهش آب و غذا میداد و می خوابوندش و حسابی مواظبش بود. ولی از وقتی باباجی اومدن و براش اسباب بازیهای جدید آوردن عروسک رو فراموش کرد و حالا هم گه گاهی میره سراغش. ولی دوسش داره و اگه جایی باشه  و پامون بهش بخوره یا بد جا به جاش کنیم اعتراض میکنه. چه مامانی بشه این.   ...
25 آبان 1392

آرینا و جریان خواب شب

دیروز دخملی از من می پرسید مامانی شما هم که کوچولو بودین شبا میرفتین پیش مامانتون بخوابین؟ بهش گفتم گاهی اوقات نه همیشه. گفت اون وقتا اتاقتون استیکر داشت؟ رو تختتتون این همه عروسک و اسباب بازی بود؟ گفتم نه استیکر اون موقع ها نبود. عروسکم داشتیم ولی نه این همه. با خاله یاسی رو تختامون می خوابیدیم. گفت پس تنها نبودین که بخواین برین پیش مامانی تون بخوابین. موندم که چی بگم. آخه حرف حساب جواب نداره ...
25 آبان 1392

آرینا و محرم

آرینا هنوز درک خاصی از محرم  و عاشورا نداره. امروز که تلویزیون داشت نوحه می خوند. آرینا گفت خوب شد که دشمنا هیئت (امام حسین) رو نکشتن. گفتم چرا مامانی دشمنا امام حسین رو کشتن. اون با تعجب گفت نه بابا تبلیغ تلویزیون نشون داد که فقط دورش وایساده بودن. من گفتم چرا مامانی اونا خیلی سالها قبل امام حسین رو کشتن. با نگاه پر از سوال و تعجب گفت: چه خوب که دشمنا اینجا نیستن.   یادش به خیر آرینایی 2 ماهه فدات بشه مامانی. ...
24 آبان 1392

آرینا و هدیه عمو پستچی

حدود یک ماه قبل آرینا رو عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کردیم و قرار شد با توجه به سنش براش کتاب بفرستن و چون پستچی آنها رو میاره بهش گفتیم که چون خیلی دختر خوبی هستی عمو پستچی برات هدیه میاره. چند روز قبل هم اولین بسته برای دخملی رسید. دو تا کتاب و یک کارت تبریک. خیلی خوشش اومد و من هم خیلی خوشم اومد . چون کتابها کاملا هدفمند هستند و برای آرینایی که مهدکودک نمیره خیلی مناسبند. اینهم از عمو پستچی. ...
22 آبان 1392

آرینا و واکسن آنفولانزا 2

بالاخره با کلی سختی و گشتن واکسن نوبت دوم رو هم پیدا کردیم و زدیم. این دفعه هم دخملی شجاع حتی یه آخ هم نگفت. فقط موقع برگشتن تو راه به من گفت مامانی سوزن واکسن مثل چاقو میمونه تیزه. خدا رو شکر. امیدوارم خدا همه کوچولوها رو حفظ کنه. امروز آرینایی رو برای چکاپ بردم پیش خانم دکتر. یه سری آزمایش برای چکاپ لازم بود که چون تازه واکسن زده قرار شد اول ماه به بعد ببرمش. انشااله همه چیش خوب و به اندازه باشه. ...
21 آبان 1392

آرینا و خواب شب

چند روزی میشه که آرینایی شب موقع خواب اذیت میکنه. یا میگه من برم پایین تختش بخوابم یا خودش میخواد بیاد و پیش من بخوابه. نمیدونم چرا اینطوری شده. برای اینکه احساس اطمینان کنه و اجباری نباشه یه چند باری بهش اجازه دادم بیاد پیشم. بهد هم یه چند باری رفتم و پایین تختش خوابیدم تا خوابش ببره ولی همینکه رفتم تا بخوابم پشت سرم اومد و گفت مامانی میشه فقط همین امشب پیش شما بخوابم؟ این مدت چون کمتر سرکار میرم و بیشتر باهاش وقت میگذرونم وابستگیش بیشتر شده. با روانشناس که صحبت کردم گفت طبیعیه و میگذره و باید با حوصله باهاش راه بیاید. ای وروجک از دست تو ...
17 آبان 1392